وقتی رفت بی هوا دستم روی کاغذ چرخید


خوش آمديد

وقتی رفت بی هوا دستم روی کاغذ چرخید

وقتی رفت بی هوا دستم روی کاغذ چرخید

 

 



با دلم نوشتم : شب پر درد مرا می دانی؟

روز بی رنگ مرا می خوانی

برو دیگر تو فراموش کن این یاس غریب

برو در حلقه چشمان سیاهت اشک را همچو نگینی که نحیف می خورد بر صدف سنگ دلت

یار من اشک شو و لحظه ای در سوگ دلم پنهان شو

ناگهان اشک شد و زرد شد و شرم شد

رفته است در دل من آه جدایی افسوس

رفته است در دل من آه جدایی افسوس

می روم دنیا برایت امن باد

می روم اینجا سکوتی مرگی است

می روم اینجا تو را کم دارم

کودکی رویایی در سرایی خالی می دهد آزارم

نام او روراستی نام او بی تابی نام او تنهایی

یاد تو مرد عزیز دل من

غم من مرد دگر در دل تو

آن سکوت و مهری که به تو می گفتم مرد در جان و تنم

وای از روزی که موعد برسد

موعد پاسخ اشکم برسد

و کسی باشد که بگوید پاسخ به قطرات اشکم

ظالم امشب آوار رهایی مانده در جان و تنم

چه کسی خواهد خواند قصه بی تابی

مرگه من با همه سادگی اش

مرگه من با همه خستگی اش

مرگ من مر گ من دست بردار

مرگ من تو تاوانی بیش ازاین نیست گران بر دل من

مرگه من می آید شب مرگی جان سوز

شب مرگی تنها

شب مرگی بی من

روح من مانده جدا و سرگردان

بود نامی به دلم بود یادی به سرم که گذشت و دیگر

روبروی من تنها منشین

تو برو دست بردار از من و از دل بی آزارم

گفته بودی نفرین گفته بودی نفرین بر دل من آه مکن

گفته بودم آن شب تو خود می دانی گریه ام با دعای راهت

راه تو دور شد و روح من هم امد

به گدایی محبت آنجا قلب من شرم شود و غرورم بر باد برود خاک شود

به گدایی اما نتوانم آیم

به سکوتی مرگبار دل من متهم است

علتش در دل تو بی سبب است

جشن سوگند من و تو خالی است

فصل سوگند هیاهو نپذیرد آری

برو کنج قفس نام مرا پرپر کن

برو در یاس شبت قلب مرا پرپر کن

روزهای قشنگ عمرم گشته افسرده زدستت اما تو فراموش کن این یاس نجیب

حرف و سوگند که مانده است خالی

چو حقیقت باشد جشن بی من بر تو

فصل سوگند هیاهو نپذیرد آری

جای بیگانه در آن جشن نباشد خالی

شاد باش شب تو شاد بود

گرچه در دل شده غم ویرانی

روزهای قشنگ عمرم گشته افسرده زدستت اما

برو اما شب من بی تو شود نورانی

نورباران شب شعر شده رویایی

برو در کنج قفس نام مرا پرپر کن

تا که هرگز نخورد لطمه بر ان عشق دروغت آری





آرامتر بگذر....

اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .

بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .

آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد …

بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .

مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ...

فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...

جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...

وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! بارانِ هنگام طوفان را که مي بيني

! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...

من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...

اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...

اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...

از خود تهي شده ام ... نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟





shad bashid

M E H D I

 



نظرات شما عزیزان:

ستاره شب تاب
ساعت13:11---19 شهريور 1390
سلام
مرسي كه بهم سر زدي
منم لينكت كردم عزيزم
خيلي دوست دارم فعلا...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ پنج شنبه 17 شهريور 1390برچسب:,سـاعت 21:53 نويسنده atefeh| |

Design:♀ali-hadis♂